وب هاستینگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عقب گرد نظام فرهنگی - حدیث منتظران قائم (عج)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تماس با ما
بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 17
کل بازدید : 886261
کل یادداشتها ها : 442

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران

V

نویسنده : حدیث

لطفاً با تامل و صبر و حوصله مطالعه بفرمائید ... این یادداشت از مهمترین یادداشتهایی است که با اعتقاد کامل آن را نوشته ام ... به نظرم در این بخش از ساختار فرهنگی – اجتماعی نقصی بزرگ وجود دارد که قطعاً مهمترین و اصلی ترین مسئله در راهبرهای شک دهی و انسجام دهی ، نهادهای اجتماعی و مخصوصاً خانواده است ... در ابتدای یادداشت با یک داستان شروع می کنم و در ادامه با چند سوال و چند راهکار ...

در این فکرم که اعتقاد برای اندیشه ها مثل ستون فقرات برای بدن هاست ، اما کدام زن در پس ساعتهایی که در مقابل آیینه می ایستد و به صورتش می نگرد تا عیب ها و نقص های هر چند اندک را برطرف کند ، گامی فراتر می گذارد تا اندیشه ها و افکارش را بکارد و به تامل بنشیند ... روبروی آیینه باشد و همراه با راست کردن ستون فقرات خمیده جسمش ، اعتقادات و اندیشه های فرسوده روحش را ترسیم کند و به ساختن باورها و عقیده هایی نو بپردازد تا از پس افکار پوچ و بی هدف ، اندیشه هایی راسخ و هدفمند پدید آید ....  


خسته و بی تاب از کار بیرون ، به خانه می رسد ... پاهایش را تا در آپارتمان بالا می کشد ... چشمهایش از آلودگی هوا و انبوه سرب به سرخی گراییده ، عضلات دستانش از فرط خستگی رها و آویزان شده اند ... دست در کیفش می برد و دنبال کلید می گردد ... با چرخش کلید در خانه باز می شود و او به طرف مبل می خزد ... تن خسته را روی مبل رها میکند تا خستگی روز کمی دست از جسمش بردارد ... اما ناگهان جرقه ای او را به دویدن وا می دارد ؛ و او بی تفاوت از خستگی هایش به دنبال این فکر از پا بر می خیزد " نباید از خود خستگی نشان دهد ! " سراسیمه به طرف آشپزخانه می دود ... کوه ظرف ها را به سوی آب روانه می کند ... انگشت هایش از او فرمان نمی برند ، اما هیچ توجهی به خستگی هایش ندارد و مشغول شستن می شود ...

صدای تلفن بلند شده است ... مادر همسرم از آن سو ، درخواست کمک و همکاری برای مهمانی فردا را دارد ... او مجبور است پس از شام ، به خانه ی آنها برود و در آماده کردن غذا کمک کند فکر کارهای عقب مانده دور سرش می چرخد ؛ اما به هیچ چیز فکر نمی کند و قول همکاری و کمک به او می دهد ... چند لحظه به دیوار خیره می ماند و در این باور غوطه می خورد ؛ " نباید در خواست کمک به دیگران را بی جواب بگذاری ! " گوشی تلفن را سر جایش می گذارد و به طرف فریزر می رون . فکر شام در سرش ولوله می کند و ناگهان روی گوشت های چرخ شده فرود می آید ... صدای در بلند می شود ... دخترش در آن سوبه انتظار شنیدن صدای مادر ایستاده است ؛ صدایی که خستگی را از تنش بیرون کند ... همراه با نفسی که یخ های افسردگی را از تنش بزداید ... عضلات صورت زن منقبض شده اند و توان خندیدن را از او گرفته اند ، اما دست های خسته اش در را به روی دختر می گشاید و همزمان با در آپارتمان ، خطوط شکسته ی چهره اش باز می گردند و او با این خیال لبخند می زند : " باید صبور باشی ."

دختر از وقایع روز می گوید ، ولی زن فکر روغن ماهی تابه است که هر لحظه به سوختن و دود کردن نزدیک تر می شود ... مایه ی کتلت را یکی یکی در روغن می اندازد ... همزمان دخترش با همربانی نگاه می کند و چهره ی مادران دلسوز اما شاداب را به خود می گیرد ... باز صدای در بلند می شود ؛ مادرش به خانه ی آنها آمده تا دلتنگی هایش را با او قسمت کند و غصه هایش را به فراموشی بسپارد . با سینی چای و صورتی خندان از مادرش پذیرایی می کند . تمام فکرها و خستگی هایش را کناری می گذارد تا حرف های مادرش را صمیمانه پذیرا باشد ... مادر با حوصله ی تمام حرف می زند ؛ از کبوترهایی که برایشان دانه میریزد ؛ از دردهایی که زانو و کمرش را درگیر کرده اند ؛ از خواهری که مدتی است لز او کینه دارد و به منزلش نمی رود ؛ و ... مادر حرف می زند و حرف می زند ؛ و او به فکر کتلت هایی است که در ماهی تابه سیاه و سیاه تر می شوند ... اما زن هیچ نمی گوید و با این اعتقاد دست و پنجه نرم می کند ، " باید به بزرگ ترها احترام بگذاری !" دخترش متوقعانه به او می نگرد ... مادرش بی صبرانه حرف می زند . ظرف های نشسته مانده اند . کتلت ها یکی یکی سیاه می شوند ؛ و تازه شوهرش هنوز از سر کار نیامده تا او مایه ی آرامش روحی و جسمی اش باشد ؛ و تازه ... .  

همه ی ما در طول شبانه روز ، رفتارهای متفاوت و گفتارهای مختلفی از خود نشان می دهیم . ما در هر سن وشرایطی باشیم ، در هر شغل و منصبی که به سر بریم ، وقتی در مسیر زندگی قرار می گیریم ، به ناچار کنش ها و یا واکنش هایی را مرتکب می شویم که بعضی از آنها با فکر و پیش بینی شده و بعضی دیگر هم غیر منتظره و اتفاقی هستند . اگر به رفتارهایی که طی شبانه روز از ما سر می زنند دقت کنیم  ، به این نکته پی خواهیم برد که برخی از حرکات ، مثل پلک زدن یا ضربان قلب ، بی اختیار صورت می گیرد ، اما بسیاری دیگر کاملا ً ارادی و اختیاری هستند ، برای مثال واکنش هایی که در برابر رفتار دیگران از خود نشان می دهیم .

خانواده

جامعه شناسان معتقدند : در ورای اعمال هر فرد ، نوعی آگاهی وجود دارد که این آگاهی دلیل انجام اعمال اوست " اما این که این آگاهی از کجا و چگونه به ما منتقل می شود و چه عواملی باعث می گردد تا آگاهی به رفتار و واکنش تبدیل شود ، جای بحث و تحقیق دارد . اما به طور خاص هر فردی که در ایران زندگی می کند یا هر کسی که ایرانی باشد از دو هویت و پشتوانه فکری برخوردار است ؛ یکی پشتوانه دینی و اسلامی و دیگری پشتوانه ملی و فرهنگی ... و این پشتوانه ها هستند که برای فرد ، اعتقاد و مبنا می سازند و بر اساس این مبناها از خود کنش " عکس العمل " نشان می دهند ... " ما دچار نوعی تناقض در رفتارهایمان و گفتارهایمان هستیم والبته بهتر است بگویم در اعتقادات مان ... " همه ما می دانیم که دروغ کاری ناپسند است و در اعتقادهایمان آن را بسیار مطرود می دانیم ، اما در تبادل های اجتماعی ، معمولاً انسانهای راستگو موفق نمی شوند ، برای مثال اگر به کسی بگویی که دوستش نداری یا چهره اش چندان مطلوب نیست یا حتی کار هنریش چندان جالب از آب در نیامده ، شاید راست گفته باشی ، اما از لحاظ موقعیت اجتماعی حتماً لطمه می خوری ... .

خیلی ها هستند که نمی توانند در مورد اعتقاداتشان حرف بزنند ، چون هنوز به هیچ ثباتی نرسیده اند ... با یکی از دوستانم در این باره صبحت می کردم ، وی عنوان کرد که :  از کودکی افکار مختلفی را بدون مسیر منطقی یا هدف اساسی به ذهنم و روحم تزریق کرده اند . یک روز در پی افکار پدر و یک روز در پی اندیشه های مادر ؛ یک روز پیگیر تفکرات دوستان و باز به دنبال خیالهای اقوام ... . او معتقد بود همین سر درگمی افکار باعث شده است که در تمام تصمیماتش متزلزل باشد و نتواند در انتخابهایش گامهای محکمی بردارد . حتی گاهی در مورد کار یا همسرش و حتی در باره مادر شدنش دچار تردید می شود ... به همین دلیل برای آینده خود و تنها دخترش نگران است ....

از زوایای مختلف دیگری نیز می توان به این موضوع نگاه کرد ... اعتقادهای مختلفی پشتوانه رفتار تمام انسانهاست و این باور و اعتقادات است که الگوهای عمل و پس از آن نظام فرهنگی نقش ها را سازمان می دهد ... اگر ما به اعتقادهای نهفته یا آشکار مان توجه کنیم ، به نظام فرهنگی و ارتقاء بخشیدن فرهنگی مان بها داده ایم ، اما اگر این اعتقادها که مبنای مجموعه ای از نقشها و انتظارات اجتماعی ، شخصیتمان است ، راه زوال و عقب گرد را پیش بگیرند و حتی اگر دچار تناقض یا تفاوت شوند ، عقب گرد نظام فرهنگی خانواده یا شکل گیری نظامهای خانوادگی را باعث می شند و در پی آن نظام متناقض فرهنگی – اجتماعی بوجود می آید ...

در این فکرم که اعتقاد برای اندیشه ها مثل ستون فقرات برای بدن هاست ، اما کدام زن در پس ساعتهایی که در مقابل آیینه می ایستد و به صورتش می نگرد تا عیب ها و نقص های هر چند اندک را برطرف کند ، گامی فراتر می گذارد تا اندیشه ها و افکارش را بکارد و به تامل بنشیند ... روبروی آیینه باشد و همراه با راست کردن ستون فقرات خمیده جسمش ، اعتقادات و اندیشه های فرسوده روحش را ترسیم کند و به ساختن باورها و عقیده هایی نو بپردازد تا از پس افکار پوچ و بی هدف ، اندیشه هایی راسخ و هدفمند پدید آید .... 




 
جهت اطلاع از تنظیمات و ویــــرایش این قالب اینجا را کلیک کنید.

.:: کلیک کنید ::.
 
->