وب هاستینگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سهم من از خدا ... - حدیث منتظران قائم (عج)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تماس با ما
بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 159
کل بازدید : 889225
کل یادداشتها ها : 442

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران

V

نویسنده : حدیث

 امشب می خواهم دلم را به دریای یادت بزنم .... هنوزهم دلهره دارم برای نوشتن از یادت .... شاید کمی احساس بی تابی ، دوای درد من باشد ... شاید ... نمی شناسم تو را ....  حتی چهره ات را نیز ندیده ام ... این روزها هر جا که باشی تو را گمنام می خوانند .... گمنامی که برای دلهای ما خیلی آشنا هستی .... شاید خودت دوست داشتی گمنام بمانی ولی بدان ما تو را با هدفت می شناسیم ... هدفی که برای ما گمنام نیست ....به آرزویت رسیدی که مانند مادر غریبت ، بی مزار باشی ... نام و نشان های دنیا در برابر گمنامی ات سر خم کرده اند ... هنوزهم دلهره دارم برای نوشتن از یادت .... شاید کمی احساس بی تابی ، دوای درد من باشد ... شاید ...


شاید یک نگاه ... شاید یک صدا .... شاید تمام سهم من از خدا ... شاید برای تو باشد دلم ... شاید همین شکسته که می بینی ... تمام دنیای کسی باشد ... شاید کمی ترک خورده باشد .... شاید نگاه کسی را شکسته باشد ... شاید دل کسی را برده باشد .... شاید و شاید .... اما هر چه که باشد ، تو را می خواهد ... تو را برای خدا می خواهد ... تو را در نهایت پاکی صدا می خواهد .... تو را به اندازه وسعت دریا می خواهد .... تو را به بهانه شبهای فردا می خواهد ...

تو را می خواهد چون با یادت ضربان قلبش شروع به مسابقه با گذر ثانیه ها می کند ... من باور دارم که قلبم می تواند این یاد را در اعماق وجودش نگه دارد ... هنوز هم دستانم بوی سربند یا زهرایت را می دهد ... بوی جنوب .... بوی دریا .... بوی پاکی .... بوی مهربانی .... بوی مادر غریب ....

شهید گمنام

قلب من این خواستن را ادامه خواهد داد ... دلتنگ تو بودن و گریستن برایت ، دلم را آرام می کند .... گفتی برایت دعا کنم ، تا بار دگر آسمانی شوی .... گفتی برایت خدا خدا کنم ..... برایت خدا خدا کردم و تو پر کشیدی .... من ماندم و یادت ... نمی دانم اگر جای مادرت بودم چه می کردم .....تمام حرفم این است که مرتضی می گفت ؛ به راستی ما با زمان رفته ایم و تو پابرجا مانده ای ...دلم می خواهد زمان بایستد و من یکبار دیگر تو را حس کنم .... دوست دارم امشب بازهم از تو  بخوانم ...از تو که اوجی هستی از احساس زیبا ....از حسی که حالا ، رفته تا اوج ابرها ...هنوز هم بیقرارم .... برای اون صدای تکبیر ، توی شبهای شبگیر ....

رفتی تا خاموش کنی ، چراغ غمها و دردهای مردم سرزمینت رو ...تمام سهم من از خدا برای تو ..... ولی تو را به همان خدا فقط یک لحظه دعایم کن ....




نویسنده : منتظر
تاریخ : پنج شنبه 91/6/9
هدیه منتظران قائم ()
 
جهت اطلاع از تنظیمات و ویــــرایش این قالب اینجا را کلیک کنید.

.:: کلیک کنید ::.
 
->