نویسنده : حدیث
یکی بود و یکی نبود ..... حق با تو بود ، هیچکی نبود ....
برای دلی که از غصه ، درگیر رویاهای دیروز شده .... پریدن شاید راهی باشه آشنا ..... ولی بی بال و پر اینجا ، بی بال و پر تنها .... همه راهها رو من رفتم ..... ولی .... ولی بازم خدا حافظ .... خدا حافظ .... با همین سادگی ..... با همین بیقراری ....
می روم چون دلتنگیهایم را پایانی نیست ..... می روم شاید به دلتنگیهایم برسم .... نمی دانم وقتی به آنها رسیدم ، چه خواهم گفت ..... شاید با واژه ، شاید با نگاه ..... ولی هرچی که هست ، برای رسیدن بی قرارم ... نمی دانم ، شاید برای رفتن ،بی قرارم..... بی قرار ....
این یک شعر نیست .... فقط واژه ای پاکیست از دلم که در راه رسیدن به دلتنگیهایم ، سخت به نفس نفس افتاده ....
خدا حافظ ، دِ لِتنگم
خداحافظ که دلتنگم
خدا حافظ ، همه رویا
خدا حافظ ، غم فردا
خدا حافظ ، همه خوبی
خدا حافظ ، غم دوری
خدا حافظ تو که خوبی
خدا حافظ ، تو که بودی !
خدا حافظ ، دیگه تنها
خدا حافظ ، دیگه رفتم
خدا حافظ برای من
خدا حافظ برای تو
خدا حافظ ، دیگه رفتم
خدا حافظ که دلتنگم
خدا حافظ ، همه دنیا
خدا حافظ ، دل دریا
خدا حافظ فقط رفتم
خدا حافظ دیگه نیستم
خدا حافظ ، شبای بیقرار
خدا حافظ ، دلای پشت دیوار
خدا حافظ ، تو ای شبای پر غصه
خدا حافظ ، تو ای دریای پر قصه
خدا حافظ حدیث بیقراری
خدا حافظ ؛ باید از آب جدا شی
حدیث - تابستان 91
نویسنده : حدیث
می شود کمی هم خودت را سبک کنی .... فکرش را بکن ..... مگر دوست نداری پرواز را ..... پس بیا با من همسفر شو تا آسمان خوبی ....
از دود و دم و ترافیک تهران عبور می کنی ..... صداهای آمیخته باهم ..... تشویش و چهره های نگران و مظطرب ..... درگیری دنیا ......همه را پشت سر می گذاری ....
آنجا همه درگیر دنیا شده اند ..... همه چیز شان ، حتی همه وقتشان را برای همین دنیا می گذارند .... از صبح که بیدار می شوند تا صبح بعدی که دوباره بیدار می شوند ...!!!!
همه این شلوغیها و دل مشغولیها را کنار می زنی و به راه می افتی ..... از قزوین و رشت می گذری ..... لاهیجان و آستانه اشرفیه را پشت سر می گذاری و به رودسر می رسی .... از رودسر به سمت کوههای استوار و سربلند البرز حرکت می کنی ....جاده های پر پیچ و خم به رسم پیچکها ، چشمهایت را مدام در گیر مناظر تازه تر می کنند .... نقاشی خدا ، چشمانت را حیران می کند ..... نه ، انگار کار از چشمانت گذشته ..... قلبت و روحت را مسحور کرده ..... همینطور که سوار بر ارابه خیالت هستی ، آسمان هم تو را به خود می خواند ..... حس می کنی ، نوازش دستان باد را .....؟ سرت را بالا می گیری و دریای بی انتهای آبی رنگ خدا را می بینی ..... در دور دست ، قله را می بینی که بعد از سعی زیاد و تلاش فراوان ، بالاخره خود را به آسمان رسانده ..... دستش را در دستان نمناک ابر گذاشته و تو را به پرواز خیال انگیز ،ترانه های آسمانی می خواند ..... علاقه مند می شوی که به آسمان برسی .....35 کیلومتر از دنیای پرهیاهو جلوتر می روی ..... انگار از دنیا سبقت گرفته ای .... دوست نداری به هیچ وجه ، دنیا به تو برسد ....
نزدیک است ...... بازهم سعی کن ..... دیگرراهی نمانده ...... برای اینکه زودتر برسی ، باید سبک شوی .... تعلقاتت را کنار بگذار ..... فکرت را از هیاهو خالی کن .... البته اگر هم نخواهی ، وقتی به ورودی این بهشت که برسی ، ناچاری همه چیز را رها کنی ....
دیدی .... رسیدی ..... اینجا آسمان است ..... اینجا نهایت خوبی ست ..... اینجا آرامش را می توانی با چشمانت ببینی ..... اینجا هیچ چیز نیست ، جز خدا و خدا و خدا ..... چشمانت به خانه ای کوچک از جنس ابرها می افتد ..... به رسم خانه های شمال بهشت ، این خانه هم شیروانی دارد ..... می دانی برای جه ..... ؟ برای اینکه هیج غم و غصه ای را در دل و قلبش نگه ندارد !!!!
مردمان با اصالت اسلامی شمال سرزمینم ، مانند همیشه پناهگاه مردمان نیک دنیا بودند .... مردمانی از جنس نور و آسمان .... کنجکاو می شوی بدانی این مرد تو را تا اینجای آسمان کشانده ، کیست ..... فرزند امام موسی کاظم (ع) .... همین ..... باورت بشود .....
از آنجا که به زمین نگاه می کنی ، برای خودت تاسف می خوری .... چقدر از اینجا دنیا کوچک است ..... کوچک نیست ،اصلا دنیایی دیده نمی شود .... خدایا .... خودم را درگیر چه کرده بودم.... ای کاش همیشه وسعت دیدم ، همینقدر بود و تابلوی جلوی چشمانم ، همین جا .....
اصلا فکر کرده ای این آقا زاده ، اینجا چکار می کند ..... اصلا تو اینجا چکار میکنی .... بدون اینکه بدانی ، وارد بهشت شده ای ..... بهشت آسمان خوبی ها .... بهشت پاکی یادها .... بهشت آرامش خیالها .....
دیگر وقت آن رسیده که کمی با خودت و آسمان خلوت کنی ..... دیگر آنقدر از دنیا دور شده ای که حالا حالا ها به تو نمی رسد .... با خیال راحت ، دستانت را در دستان پاک آسمان بگذار و قلبت را درگیر حسی شبیه مهربانی کن .....
از صمیم قلبم به تو تبریک می گویم ..... رها شدی پرنده .....