سوال تو از دنیای درون تو می آید و سوال من از دنیای درون من ! پس نگذاریم توهم جمعی بیرون از ما پاسخی برای پرسش ما پیدا کند. شاید این راهی باشد تا وقتی این مطلب را از اول می خوانی ، بتوانی پاسخ دهی به پرسش : من کی هستم ؟
من کی هستم ؟
گاهی پیش می آید که سال های سال از عمرمان گذشته و این سئوال حتی یک بار به ذهن مان خطور نکرده است . آن هایی هم که گه گاه به این پرسش پرداخته اند ، خود را از زوایای بیرونی مورد تحلیل و بررسی قرار داده اند . مثلا این که فرزند چه کسی هستند ؟ چه قدم هایی در زندگی و اجتماع برداشته اند؟ چه افتخاراتی را نصیب خود ، وابستگان خود ، کشور خود و غیره نموده اند و از این قبیل ... . بیایید یک بار ، همین حالا ، جور دیگری به پرسش نگاه کنیم :« من کی هستم ؟» من درونی ، که بالاخره در این عالم علتی برای حضورو خلقتم وجود دارد ، اساسا چه کسی هستم و با چه قالب های ساختاری و به چه منظورو هدفی وجود دارم ؟ آمده ام چه کنم و چه کرده ام ؟
فکر کنید در مسیری با اتوبوس مشغول حرکت هستید . هوا به شدت گرم است ، اما شیشه های اتوبوس حامل شما ، به نوعی تیره و آفتابگیر می باشد . از داخل اتوبوس ، شما منظره ی بیرون را کمی ابری و خنک تصور می کنید (و اگر کولر اتوبوس تان روشن باشد ،قطعا این نوع هوارا برای بیرون از اتوبوس ، باور خواهید داشت ). حالا در این فضای دروغین ابری ، خاطراتی که پیش از این در چنین هواهایی داشته اید ، به یادتان می آید . شاید یک روز دلگیر و غمزده که خاطره ای پرا ز دلتنگی را در ذهن تان به یادگار گذاشته است و شاید روزی ابری که با دوستی به گردش رفته اید و بسیار فرح بخش و شادی آور بوده است و به این ترتیب ، حال و هوای لحظاتی که در اتوبوس هستید ، رقم می خورد . یک ساعت بعد که به مقصد رسیده و پیاده می شوید ، می بینید چنین هوایی اصلا وجود نداشته و تمام تغییر حال شما ، در اثر رنگ تیره ی شیشه های اتوبوس و هوای خنک کولر و یاد آوری خاطرات تلخ و شیرین بوده است . هوای بیرون آفتابی است و گرما بیداد می کند . واقعیت اصلا چیز دیگریست و چا بسا شما تحت تاثیرمرورخاطرات و تغییر احوالتان ، نوعی برخورد خاص با بغلدستی خود داشته اید . ای وای ! هیچ چیز آن طور که من فکر می کردم نبود . چرا احوالات من درزمان حضورم دراتوبوس ، به گونه ای دیگر و غیر انتخابی ، تحت تاثیراتی که در آن لحظات ، جزو نمیدانم هایم بودند ، شکل گرفته ؟! انگار آن من درون اتوبوس ،من دیگری بود . وابسته خاطراتی دور! بله ! ما در هر لحظه و زمانی ، داریم در خاطراتمان زندگی می کنیم . در تاثیر اتفاقات و آدم ها . و بسیار اقتدار می خواهد که کسی بیاید و بگوید : « من خودم خالق لحظات و حالات دونی ام هستم ! » در یک محاوره ی معمولی یا خشن یا احساسی ، ما حتی نمی دانیم که چطور مهار افکار خود را در دست داشته باشیم . در برخوردهای ساده با فرزندانمان ، آنقدر تهی هستیم که گاه هیچ چیز از باورهای خودمان را در اختیار فکر و تجربه ی او قرار نمی دهیم . همه حرف هایمان نقل قول است . همه ی گفته هایمان اطلاعات و دانسته هایی است که او می تواند از هر مجله ومنبعی خبری ای استخراج کند .
پروردگار در جای جای کتاب آسمانی این پیام را داشته است که : « من بشر را به طورهای مختلف آفریدم و هیچ یک از شما شبیه دیگری نیست...» پس چرا همه ما شبیه یکدیگر هستیم ؟ چرا اینطو به نظر می آید که شکل وعقیده ودانسته ها و حتی باورهایمان را از روی همدیگر کپی برداشته اند ؟ چرا هیچ کدام هرگز نپرسیده ایم : « من کی هستم ؟» و اگر پرسیده ام چرا جوابی برای آن نمی یابم ؟ چرا هیچ کدام از ما ، من درونی خود را نمی شناسد و باور ندارد ؟ وآن چنان در شنیده ها و دیده ها حواس بیرونی خود نسبت به خود و دیگران ، غرق شده ایم که چنین پرسشهایی را معلول ذهنی معلول می دانیم ؟ کمی تفکر کنید ! قطعاً به یاد خواهید آورد که در زمان نو جوانی خود ، ما نیز با سوالاتی که اکنون ذهن فرزندان مان را مشغول کرده است ، دست و پنجه نرم کرده ایم : " چرا خدا ما را خلق کرده است ؟" " زندگی چیست جز روز مره گی وتکرار ؟ " " به چه دلیلی بین اینهمه آدم در جهان من باید در این خانواده متولد شوم ؟ در این کشور ، در این شهر ؟ " اصلاً آیا شده است در مقابل سوال کودکتان که می پرسد " پشت این آسمان چیست ؟ " به یاد آورده باشید که شما هم روزی همین پرسش را در ذهن داشته اید ؟ حالا که بزرگ شدید به این سوال کودکانه می خندید و آن را از ذهن می رانید و مشغول نوشیدن چای تان می شوید . اما چرا حالا دیگر این سوال را به طور جدی با خود مطرح نمی کنید ؟ آ دم های به ظاهر معقول تر می گویند : این سوال علمی را باید دانشکندان پاسخ بدهند و انگار به پاسخهایی هم رسیده اند .! اما بیاید امروز کمی دیوانه باشیم ! بپرسیم آنچه را که فکر می کنیم کودکانه است . همیشه ناب ترین سوال از ذهن آموزش ندیده کودکان می گذرد و صد افسوس که ما و پیش از ما و والدین مان با پاسخ های بی معنا و صدا خفه کن ، مانع رشد و پیشرفت و بیاد آوری جوابهای واقعی شده ایم . بگذاریم دروازه ذهنمان گشوده بر سوالهای نامانوس باشد . فکر نکنیم که هر پاسخی با با ورود به دنیای اینترنت پیدا خواهیم کرد . هر کسی ، جواب سوال خودش را دارد . هر جوابی برای همه پرسشها ی مشابه کاربرد ندارد !
سوال تو از دنیای درون تو می آید و سوال من از دنیای درون من ! پس نگذاریم توهم جمعی بیرون از ما پاسخی برای پرسش ما پیدا کند. شاید این راهی باشد تا وقتی این مطلب را از اول می خوانی ، بتوانی پاسخ دهی به پرسش : " من کی هستم " ؟