نویسنده : حدیث
یکی بود و یکی نبود ..... حق با تو بود ، هیچکی نبود ....
برای دلی که از غصه ، درگیر رویاهای دیروز شده .... پریدن شاید راهی باشه آشنا ..... ولی بی بال و پر اینجا ، بی بال و پر تنها .... همه راهها رو من رفتم ..... ولی .... ولی بازم خدا حافظ .... خدا حافظ .... با همین سادگی ..... با همین بیقراری ....
می روم چون دلتنگیهایم را پایانی نیست ..... می روم شاید به دلتنگیهایم برسم .... نمی دانم وقتی به آنها رسیدم ، چه خواهم گفت ..... شاید با واژه ، شاید با نگاه ..... ولی هرچی که هست ، برای رسیدن بی قرارم ... نمی دانم ، شاید برای رفتن ،بی قرارم..... بی قرار ....
این یک شعر نیست .... فقط واژه ای پاکیست از دلم که در راه رسیدن به دلتنگیهایم ، سخت به نفس نفس افتاده ....
خدا حافظ ، دِ لِتنگم
خداحافظ که دلتنگم
خدا حافظ ، همه رویا
خدا حافظ ، غم فردا
خدا حافظ ، همه خوبی
خدا حافظ ، غم دوری
خدا حافظ تو که خوبی
خدا حافظ ، تو که بودی !
خدا حافظ ، دیگه تنها
خدا حافظ ، دیگه رفتم
خدا حافظ برای من
خدا حافظ برای تو
خدا حافظ ، دیگه رفتم
خدا حافظ که دلتنگم
خدا حافظ ، همه دنیا
خدا حافظ ، دل دریا
خدا حافظ فقط رفتم
خدا حافظ دیگه نیستم
خدا حافظ ، شبای بیقرار
خدا حافظ ، دلای پشت دیوار
خدا حافظ ، تو ای شبای پر غصه
خدا حافظ ، تو ای دریای پر قصه
خدا حافظ حدیث بیقراری
خدا حافظ ؛ باید از آب جدا شی
حدیث - تابستان 91