وب هاستینگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بگذار تجربه کنند ... - حدیث منتظران قائم (عج)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تماس با ما
بازدید امروز : 333
بازدید دیروز : 100
کل بازدید : 896811
کل یادداشتها ها : 442

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران

V

پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : عَرامَةُ الصَّبِىِّ فى صِغَرِهِ زیادَةٌ فى عَقلِهِ فى کِبَرِهِ؛ بازى گوشى کودک در خردسالى اش مایه فزونى عقل در بزرگسالى اوست. دعائم الاسلام، ج1، ص 194


... در واگن بانوان سر و صدا به اوج خودش رسیده بود ... خانمهایی که برای فروش اجناسشان آمده بودند ، با صدای بلند در حال معرفی اجناس بودند .....در آن ازدحام وحشتناک به سختی از کنار هم می گذشتند ...من در حال جواب دادن به پیامهایی بودم که برای گوشی تلفن همراهم آمده بود ...تازه لبخندی به گوشه لبم جا خوش کرده بود که ، سنگینی نگاه کسی را حس کردم ...کمی خودم را جمع کردم و به کارم ادامه دادم ... حس کردم این بار دارد به پایم می زند ... سرم را کمی بالا گرفتم .... دیدم خانم جوان و باوقاری ، چشمانش را در چشمانم خیره کرده و انگار قصد پرسیدن سوالی را دارد ....

گفتم : بله خانم ...

گفت : میشه یه سوال بپرسم ؟

لبخندی زدم و با سر جواب دادم ، بله .... . زن کمی جلو آمد و گفت : می خوام بدونم توی سن و سال شما هم آه و افسوس و پشیمانی و نگرانی هست ، یا همه چیز آرومه ؟  یعنی بالاخره یه روز مشکلات تموم میشه ؟ فکر کردم چه جوابی بهش بدم که بغض تو نگاهش نترکه ؟ گفتم : ربطی به سن و سال نداره ، اصل مطلب اینه که با چه دیدی به زندگی  و مشکلاتش نگاه کنی ؟ اگه مسئولیت انتخابهات رو به عهده نگیری تا آخر عمر می نالی !!

گفت : می خوام بدونم شما اصلا خودت از زندگیت راضی هستی ؟ ببین ! من از صبح تا شب دارم کار می کنم و شب باید برگردم پیش مردی که پایبندی اش به اعتقادات کمه ... گفتم : چرا باهاش ازدواج کردی ؟ گفت : انتخاب خودم نبود . الانم به خاطر دخترمه که موندم و عکس دختر نوجوانش را که در صفحه موبایل بود ، بهم نشان داد ... دخترک زیبا بود ... مانند مادرش ....

نگاهش کردم . او می خواست چیزی از من بشنوه ....شاید می خواست آرومش کنم ....

گفتم : مادران  همه ما به خاطر ما از خیلی از چیزها گذشتن  ، اما بعضی از آنها ندونستن  که زیباترین نوع مادری کردن اونه که در تجربیات فرزندت دخالت نکنی و با راهنمایی او در مواقع لزوم بذاری حق انتخاب داشته باشه .... پس تو سعی کن برای دخترت بهترین مادر باشی ....

مادر

در ایستگاهی از جایش بلند شد .... گره نگاهش از چشمانم باز نمی شد .... دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت :  برام دعا می کنی ؟ گفتم : دعا می کنم ! زن جوان به سرعت از در گشوده واگن خارج شد ....




نویسنده : امیر محمد
تاریخ : جمعه 91/6/3
هدیه منتظران قائم ()
 
جهت اطلاع از تنظیمات و ویــــرایش این قالب اینجا را کلیک کنید.

.:: کلیک کنید ::.
 
->